خامنیسم

فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما

خامنیسم

فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما

خامنیسم

"ایسم " ها, امروز بت بشر مدرن شده اند . ایسم هایی که روز به روز بر جهل آدمی افزوده و به تاریکی هدایتشان کرده است . در این بیداد آباد و تاریکستان ؛ با کمال افتخار یک " ایسم " جدید در مکتب نور و روشنایی به جهان بشر تشنه هدایت ؛ معرفی میکنم . این " ایسم " مکتب مولا یم خامنه ای است. آری من " خامنیسمم " پیرور مکتب خامنه ای .

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

زخم های بی بهبود


برمی خواست هلهله

در میان سرد خیان های شهر

با دست و دهانی کف آلود

خنده هایی سرمست

بوق هایی بی خبر!

صدایی آمد

و دوید

میان جرزهای خانه تب دار پدر

"مرگ بر جنگ

نفرین بر تفنگ

سلام بر اُنس

درود بر دلار"

و زنی که آواز می داد

"راه لاس وگاس از فردو می گذرد"

مردی که نفیر زد

"تاریخ به احترام دیپلمات ایستاده خواهد بود"

پدر را

طوفان آهی افتاد

آهسته آهسته

خون بغض هایش را خورد

امواج دردهایش را

از پهلویی به پهلویی برد

زیر لب با تشنج گفت:

"صدای تانک

از وین می آید"

او که روزی

به حرمت تاریخ برخواسته بود

و چو ماهی

میان کارون

مثال جایی شبیه مجنون

زیر خوشه مرگ های عمو سام

پاهایش را کاشته بود!

و حال کسی نیست جز مادر

که برخیزد به احترامش گاهی

و جابجایش کند بر تخت

با نگاهی ... آهی!

***

شب از نیمه رفته است

صدای دنس های دسته جمعی

میان رژه بنز و مازاراتی

تکبیر پورشه و بوگاتی

و باز هم

هیاهوی فریادی:

"خدا را شکر

ویلای شمال ارزان است

شاخص بورس

تا ابد میزان است"!

***

کاش می شد

فریاد زنم «ساکت»!

تن برادرم خسته است

او که باید هر صبح

روی برج عاج شما آجر بیندازد

کف جکوزی های شما را با دست

برق تفاخر بیندازد!

«ساکت»!

پدرم تکّه تکّه

مجروح است

مادرم افسره افسرده

بی روح است!

زخم ما را

قطعنامه ها نمی بندد

درد ما را

 توافق ها نمی فهمد!


سلمان کدیور-"سلیم"

 

24 تیر 94

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۷
سلمان کدیور


پیش از هر چیز باید به این سوال پاسخ داد که خواص به چه کسانی می گویند؟ خواص به طبقه یا قشری از جامعه می گویند که در نظر مردم جایگاهی بالاتر از عموم دارند. اشخاصی که توده ها، برای تشخیص مسیر و یا تصمیم گیری نقش خود در اجتماع، از آنها تأثیر می پذیرند.

نقشی که خواص یک جامعه در حاکمیت بازی می کنند، به حد سرنوشت یک ملّت، شقاوت یا سعادت آنها اهمیت دارد. این کار ویژه از دو محور اهمیت دارد.

اول یاری رهبر زمانه است. یعنی نقشی که خواص جامعه در بزنگاه های خطیر و سرنوشت ساز در یاری کردن رهبر جامعه یا انقلاب ایفا می کنند.

رهبر در یک جامعه یک فرد انسانی است که دارای توانایی و قدرت نفوذ محدودی است. او بنابر اینکه انسان است و انسان موجودی محصور در چهارچوب زمان و مکان و عقل و امکانات، هرگز نمی تواند بر تمام طبقات جامعه و تمام عقول مردمان و تمام اندیشه آنان مسلط شده و به تنهایی همه آنها را در مسیری که به سعادت ختم شود، هدایت کند.

پیامبران الهی با آنکه از طرف خداوند دارای آیات و نشانه هایی بودند و از طریق وحی دستورالعمل های اجتماعی -سیاسی را دریافت می کردند، با آنکه عقل مجسم و انسان کامل بودند و بری از هرگونه خطا، هرگز نتوانستند تمام طبقات اجتماعی و تمام انسان های یک جامعه را با خود همراه و همسو نمایند.

اینجاست که رهبر، که می تواند یک پیامبر، یک فقیه یا یک روشنفکر آگاه باشد، را باید دست و بازویی برای عمل بیشتر اجتماعی، عقلی برای یاری او در اندیشیدن و چشمی برای بهتر دیدن باشد که این دست و بازو و چشم و عقل را خواص و بزرگان جامعه اعم از بزرگان دینی، هنرمندان، روشنفکران، دانشجویان، وزیران و دستیاران تشکیل می دهند.

دومین نقش خواص، روشنگری برای توده ها است. به این معنی که این افراد که نزد مردم کوچه و بازار به عنوان مراجع و یا الگو و یا راهنما شناخته می شوند، چنان رسالت خویش را در آن موقعیت های خطیر و آن گردنه های مهیب ایفا نمایند که توده های ملّت، آنها که قاعده زیرین هرم قدرت را شکل می دهند، در گمراهی و فتنه فرو نروند و بتوانند حق را از باطل، درست را از نادرست، حرام را از حلال تشخیص دهند.

مهمترین رسالت طبقه خواص در وجه دوم، حلاجی کردن فرامین رهبری و تأویل و تفسیر صحیح آن برای مردمان از سویی و اعلام اینکه آنها نیز با رهبری هم سو و هم جهت هستند از سوی دیگر است تا با این روش از پراکندگی و چند دستگی مردم ممانعت کرده باشند.

امّآ تاریخ تحولات اسلامی سرشار از کوتاهی های این طبقه در حق سرنوشت اسلام است. کوتاهی هایی که دایره اثرش نه در همان زمان و همان مکان، بلکه ده ها نسل و ده ها سرزمین را تحت تأثیر خویش قرار داده و آنها را تباه نموده است.

انگیزه خواص از کوتاهی در یاری حق و دستگیری از رهبر زمانه در بحران های اجتماعی سیاسی چند چیز می تواند باشد:

1.       محافظه کاری. یعنی حفظ شرایط موجود و ترس از تغییرات.

2.       ساده لوحی. مثل ابوموسی اشعری.

3.       هوای نفس (حسادت یا کینه ورزی نسبت به رهبر یا تصفیه حساب با او.)

4.       قدرت طلبی. تا از قِبل روی دادن فتنه از آب گل آلود ماهی بگیرند.

وقتی بعد از رحلت نبی اکرم(ص) در سقیفه حکومت از اهل بیت پیامبر غصب شد و آن فجایع تاریخی در حق دختر آن حضرت اتفاق افتاد، حضرت امیر (ع) با همسرشان حضرت صدیقه شهیده(س)، از تمامی مهاجرین و انصار برای ایفای حقشان یاری خواستند و آنها همه بجز قلیلی، با اینکه حق حضرت را تصدیق کردند به علل فوق از یاری اهل بیت سرباز زدند.

تاریخ می گوید عده ای از زنان مدینه به عیادت حضرت زهرا(س) که در بستر بیماری بودند رسیدند و به حضرت عرض کردند، شوهران ما می گویند که ما از اینکه شما را یاری نکردیم پشیمانیم. نمی دانستیم قضیه به این روز کشیده می شود. حضرت پاسخ شگرفی به آنان می دهند به این مضمون که به آنها بگویید فاطمه از شما بیزار است. نتیجه این کوتاهی شما را نسل های بعد خواهند چشید و از این پس هر خونی که در اسلام ریخته شود تا قیامت، بر گردن شوهران شما است چرا که آنها دست از یاری حق کشیدند و باعث تباهی اسلام شدند.

اتفاقات سال 88 هم در زمانه ما نمونه بسیار خوبی برای برسی نقش خواص در آن برهه است. کسانی که آتش برافروختند، کسانی که سکوت کردند، کسانی که نشستند تا آب از آسیاب بیفتد، غالب و مغلوب مشخص شود، بعد موضع گرفتند، کسانی که خودشان را نفهمی زدند، کسانی که مردم را در باطل فرو بردند و دست از یاری رهبری کشیدند، اینها خلف همان جریان منحرف صدر اسلام هستند.

امروز هم قضیه هسته ای کشور که یک نقطه عطف در تاریخ انقلاب است آزمون دیگری را پیش روی خواص قرار داده است. آزمونی که هر چند فهمش برای نخبگان ساده تر از داستان سال 88 است، چرا که با کسانی روبرو هستیم که در دشمنی کردن و ابراز آن هیچگاه کم نگذاشته است، امّا باز لنگ زدن این قشر و یک یبه تعل زدن و یکی به میخ زدن برخی دل آدم را به در می آورد.

در داستان هسته ای نخبگان و خواص دو دسته هستند. دسته ای که همیشه در جریان غربگرا بوده اند و جریان دیگری که همیشه ادعای غرب ستیزی کرده اند.

ما به دسته اول کار نداریم چرا که تکلیف ما با آنها روشن است، امّآ در دسته دوم به حدی نفاق و دو رویی و تزویر می بینیم که وحت و یک رنگی خیر. بجر قلیلی که همیشه حنجره حقیقت و حریّت بوده اند.

جماعتی که همیشه عادت دارند و عادت کرده اند خودشان را پشت اسم و رسم اطاعت از ولی فقیه پنهان کنند. چرا که نان آنها در این است.

هیچ گاه صریح حرف نمی زنند، موضع نمی گیرند یا اظهار نظر نمی کنند، مگر اینکه شخص رهبری هزینه های اجتماعی آن را متحمل شده و موضعی را آشکار کند. اینجاست که این جماعت دستگی و به یک بارگی در تریبون ها و سخنرانی ها حاضر می شوند و همان مواضع رهبری را طوطی وار تکرار می کنند. و بین تکرار با تبین فرق بسیار است.

تبیین یعنی راهکار دادن و هدایت مردم با کلام رهبری، و تکرار همان کاری است که طوطی ها در آن از آنها استادترند. آنقدر الفاظ و عبارت های رهبری را تکرار می کنند(کلام به کلام تا مبادا بگویند فلانی با رهبری زاویه دارد) که قضیه لوث و چندش آور می شود. سپس دوباره به لانه ایشان بر می گردند تا فرصت دیگری بریا ظهور و بروز بیابند.

قبل از اینکه رهبری صراحت به خرج دهد، هم در اردوی عمرو هستند هم پای سفره زید می نشینند. طوری حرف می زنند که مبادا منافعشان در جناح یا شخص خاصی مورد لطمه قرار گیرد. دل همه گروه ها و باندها را به دست می آورند تا هیچکس از آنه رنجه نشوند و آینده آنها را از الطافشان بی بهره نگردانند.

مثل کاه که در معرض هر نسیمی به هر طرف پراکنده می شوند. همیشه عقبتر از رهبری حرکت می کنند تا ایشان معابر مین  را برایشان باز کنند و گاه که ذوق زده و بی صبر از حول حلیم جلوتر از رهبری می دوند و به ایشان برای توافق ضعیف و دردآوری، تبریکات صمیمانه می فرستند، تا بلکه قله بصیرت و آینده نگری به حساب آیند، می بینند که چه بی گدار به گندآب افتضاح زده اند.

وقتی هم از آنها می پرسید شما که بزرگ دینی هستی، شما که نماینده مجلس هستی، شما که رئیس فلان جا هستی و ... چرا صریح موضع نمی گیرید و مردم را روشن نمی کنید، در تصویب قانون تعلل به خرج می دهید؟ می فرمایند که رهبری بر مذاکرات نظارت دارد، ما درکار ایشان دخالت نمی کنیم، ما باید دست رهبری را باز بگذاریم.

در حالی که این پاسخشان از نفاقشان است. آنها این شعار را نه برای پیروی از رهبری بلکه برای این سر داده اند که پیامدهای توافق یا عدم توافق را به گردن شخص رهبری بیندازند و دامن خود را از این اتش به دور بگیرند.

اگر توافق شد و وضع مردم تغییری نکرد یا توافق صورت نگرفت و همین اوضاع ادامه یافت، در حالی که گلویشان را یقه های سفیدشان می فشرد، بگویند "این همه اتفاقات تدبیر رهبری بود است. ما همان از اول هم گوش به فرمان ولایت بودیم و دخالتی نکردیم، عرصه را برای حضرتش خالی کردیم چرا که ذوب در ولایت و ذوب در انقلاب هستیم و همین الان هم برای رفع این همه مصائب باز هم گوش به فرمان هستیم. هر چه ایشان دستور دهد سمعا و طاعتا"


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۶
سلمان کدیور


ریشه اختلاف در رسالت دین کجاست؟ چرا ادیان هیچ کدام نتوانسته اند آن آرمان شهری نظری ای که بر آن تکیه و تاکید کرده اند را جمعه عمل بپوشانند؟ چرا در تمامی ادیان امروزی بشر نوعی تشتت و دگرگونی متضاد وجود دارد و در هر دین واحد با کتاب و پیامبر واحد دچار بی سروسامانی و اختلاف گردیده است؟

در پاسخ باید تعریفی خاص از دین ارائه داد. در نگاه اسلامی و توحیدی، حاکم شدن دین در یک جامعه، نوعی انقلاب و واژگونی توحیدی محسوب می شود. یعنی نوعی مکتب فکری و مشرب اندیشه ای که باعث تغییرات وسیع در ساختار سیاسی اجتماعی، مناسبات مردم با مردم از طرفی، مردم با حاکمیت، مردم با طبیعت از سوی دیگر می شود.

برای همین دین، چیزی جز انقلاب علیه  آنچه که هست به نفع آنچه که باید باشد، نیست.

در پیاده سازی احکام دین در بخش اول که انقلاب علیه شرایط موجود است، مشکل وسیعی وجود دارد امّا تعریف آنچه که باید باشد، و انچه که دین باید در مناسبات جدید حاکم کند، سختی و افات بیشتری را در بر داشته است. اینجاست که بعد از حاکم شدن دین یا به تعبیر ما پیروزی انقلاب، مشکلات جدیدی در نحوه اجرایی شدن اصول آن متولد می شود.

این مشکلات اگر به خوبی تبیین نشود یا توسط انقلابیون جدی تلقی نگردد و توسط رهبران انقلاب در مرحله اول کنترل و در مرحله دوم محو نشود، به تدریج تبدیل به جریانی خواهد شد که به ضد خودش تبدیل خواهد شد. یعنی هر چه به عمر دین یا عمر انقلاب مضاف می شود، پدیده ای به نام «انقلاب معکوس» هم رشد کرده و بالنده می شود. انقلابی که نرم و آرام جامعه را به سمت شرایط قبل از آمدن دین؛ یا شرایط قبل از انقلاب می برد که به آن «ارتجاع» می گوییم.

این روند به حدی ممکن است قابل توجه و موثر باشد که به که پس از چند دهه یا حتی چند قرن، بجز اسمی از دین یا انقلاب بر جای نمی ماند و تمام شرایط و اعمالی که زمانی علیه آن انقلاب شد، چینش اجتماعی ای که دین برای محو آن نازل گشت، این بار در پناه دین و به اسم انقلاب تئوریزه و تدوین و تشریح می شود و هر کس که با آن مخالف کند را «ضد انقلاب» یا «ضد دین» تلقی می نمایند.

این آفت هم اکنون بر سر تمامی انقلاب ها و ادیان، بدون استثناء آمده است. آیا امروزه دین یهود آنی است که در نخستینش بود؟ یا تعالیم مسیح همان تعالیم انسانی جهانشمول است؟ یا اسلام توانسته است ان آرمان شهری که در مدینه تشکیل داد را در جهان شکل دهد؟

پاسخ تمامی این سوالات منفی است و علّت آن همان «ارتجاع» است که شرحش را دادیم. امّآ سوال بعد این است که نقطه شروع ارتجاع از کجاست؟

پاسخ این است که نقطه صفر شروع ارتجاع در انقلاب، انحصار انقلاب است.  انحصار به این معنی است که گروهی؛ باندی، دسته ای، پس از برقراری دین یا پیروزی انقلاب، تعالیم دین و انقلاب را در دایره تنگی از منافع های خودشان محدود و محصور کنند. این افراد غالبا کسانی هستند که جزو مجاهدین و صحابه نخستین انقلاب هستند. یعنی کسانی که برای برقراری دین یا انقلاب شکنجه بسیار دیده و مجاهدت فراوان کرده اند.

آنچه ما از تجربه تاریخی خود مستفاد می کنیم این است که برهه زمانی آغاز «انحصارانقلاب» مقطع فوت، شهادت یا غیبت رهبر کاریزماتیک اول است. یعنی همان رهبری که انقلاب به رهبری او به پیروزی رسیده است.

آغاز انحراف در یهود، پس از کوچ موسی به کوه طور شکل می گیرد و بعد از مرگش نهایی و تمام می شود. شروع انحصار پس از سلیمان نبی، لحظه ای است که موریانه ها کار جویدن عصایش را تمام کردند(چنان که انگار عصای او نمادی از تعالیم او بود)، آغاز انحراف تعالیم مسیح فردای همان روزی است که به آسمان ها رجعت می کند، آغاز ارتجاع در اسلام صبح همان روزی است که پیامبر(ص) رحلت می کنند.

به عنوان نمونه آنچه در اسلام بعد از پیامبر (ص) اتفاق افتاد نوعی ترور شخصیت و ترویج نگاه انحرافی از تعالیم رسول خدا(ص) بود.

عده ای صحابه به علت آنکه نمی توانستند جمع شدن نبوت و امامت را در یک خانواده ببینند در یک کودتای بزرگ در سقیفه جمع شدند و خلافت را غصب نمودند. جالب این است که این غصب به اسم پیامبر صورت گرفت چرا که گفتند «پیامبر در لحظات آخر حیات کسی را بعد از خود جانشین نکرد». این جمله اولین قدم در انحصار و در نتیجه انحراف شخصیت پیامبر(ص) بود.

امّآ این موضوع به اینجا ختم نشد و خلفا تمامی اعمال حکومتی خودشان را هرچند خلاف سنت و بدعت بود را به اسم پیامبر و با جریان دادن به جریان جعل حدیث تقویت کردند. به نحوی که در جامعه اسلامی، اصول جاهلیت، از شکاف طبقاتی گرفته تا نژادپرستی، تا رانت خواری و ثروت اندوزی، همه و همه به اسم پیامبر و با استناد به حدیث و خاطرات ساختگی برخی صحابه ترویج می شد.

برخی از یاران و نزدیکان پیامبر در ازای ساختن حدیث به نفع حکومت، هزاران دینار و هزارن کنیز و شتر اجر می گرفتند. این جریان تبلیغی که همراه با استبداد فکری بود، چنان با قدرت بود که نقل حدیث از پیامبر فقط با اجازه حاکمان وقت مجاز بود و در غیر آن صورت جرمی نابخشودنی حساب آمد.

این روند تا وقتی که حضرت امیر(ع) برروی کار می آید چنان باعث تغییر و انحراف اسلام از جایگاه خودش شده بود، که تلاش های ایشان برای برگرداندن احکام و حدود، به جایگاه اصلی خودش با چنان شکستی روبرو شد که به امام تهمت بدعت آوری با دین هم زده شد.

مردم با پیامبری آشنا شده بودند که ساخته و پرداخته ابوهریره و کعب الاحبار و عمروعاص بود. پیامبری که موظف بود سیاست های باند خاصی را توجیه و تفسیر کند. مردم با اسلامی تربیت شده بودند که بدعت ها را احکام می دانستند و خدود خدا را بدعت می دانستند.

حال سوال این است که با توجه به این تجربه تاریخی، این روند انحصار و سپس انحراف و در مرحله نهایی ارتجاع به قبل از انقلاب، در حق انقلاب خمینی کبیر رخ نداده است؟

آیا اشخاص، گروه ها و یا احزابی نیستند که قصد انحصار رهبر کاریزماتیک اول انقلاب را دارند و تفکرات ایشان را چنان تبین و تشریح می کنند که منافع احزاب و باند و دار و دسته شان را تأمین نماید؟ خمینی ای که حقیقت ندارد بلکه ساخته و پرداخته اذهان منفعت طلب است؟

با مرور سخنرانی مقام معظم رهبری در سالگرد رحلت امام، شاید بتوان به جوابی دست یافت.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۱
سلمان کدیور

میراث پدر


روی کوخ پدر

اطلس طلاکوب فکندند

و چون جادوی ساحران فرعون

به چشم بستنی

کاخ ملک سلمان درآوردند!

خاک حجره حقیرش

که خمیرمایه ساخت آدم بود

زیر مرمرین های سفید تکبّر

دفن کردند!

و گلدسته های معصوم و بلندش

که شاه راهی به اعلی داشت

با عاج سفید فیل طاق زدند

و از عکسش

عمامه ای که سایبان آفتاب سوخته گان بود فکندند

و تاجی

شبیه شاهان کهن انداختند!

...

آه ...

بالا کشیدند ارث پدر را

و مناقصه کردند

اثر جاوید هبوطش را!

آه ...

پر ثمر کردند

زرستان انبوه محاسنشان را

با آب شریعت

و چرخاندند

سنگین سنگ آسیابشان را

با خون برادرهایم

در جنگ طریقت

نهاده مهره مهره ستون اجدادم

برای تسبیح کاهنانشان به ودیعت!

...

آه ...

مرا خشمی

مرا حنجره ای

مرا فریادی

که چو عیسی سر دهم در این سرد قبرستان خموش

مرا عصایی

مرا تبری

مرا پتکی

که چو ابراهیم شکنم هیمنه این بتان مقدس بی هوش

مرا

فلاخنی

مرا پاره سنگی

مرا تکه استخوان شتری

که تیر کنم چو ابوذر

 

سوی علامه خواندگان مدهوش!

سلمان کدیور-"سلیم"

14/3/94

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۳۷
سلمان کدیور