خامنیسم

فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما

خامنیسم

فضل الله المجاهدین على القاعدین اجرا عظیما

خامنیسم

"ایسم " ها, امروز بت بشر مدرن شده اند . ایسم هایی که روز به روز بر جهل آدمی افزوده و به تاریکی هدایتشان کرده است . در این بیداد آباد و تاریکستان ؛ با کمال افتخار یک " ایسم " جدید در مکتب نور و روشنایی به جهان بشر تشنه هدایت ؛ معرفی میکنم . این " ایسم " مکتب مولا یم خامنه ای است. آری من " خامنیسمم " پیرور مکتب خامنه ای .

۱۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاشمی رفسنجانی» ثبت شده است

 

آه علی!

مشت نمکی

به نانت بریز و

صد مشت

به زخم هایت بپاش

که همّت حاکمان بلادت

از ستون میزهای قدرتشان

حقیرتر است

و پهنای فهمشان

به وسع کرسی دولتشان نمی رسد!

آه علی!

سر در چاه غربت کن

که مالکان نخعی ات

راه خیمه معاویه را

در چکاچک صفین قرن

گم کرده اند

که اینگونه

آیه های تو را فقط

به نوک پُزهای حزبشان آویخته اند!

آه علی!

سر به تاریکی نخلستان بر

که اَشتران سرزمین

اندازه اُشتران بیابان

نفهمیدند به طوفان روزگار

در غبار فتنه ها

پلک ها را

دوتا باید کرد

چشم ها را

باز باید داشت!

و نفهمیدند جای بصیرت

 نه نشخوار دهان

که فراسوی چشم های تاریخ بین است

***

آه علی!

تنها

به لشکر خصم زن

تنها

در مُخیله خیمه ساز

که سرداران سپاهت

سرگرم چین خرما

ز نخلهای نفسند خویشند

و سربازان

برسر غنیمت های اُحد

شمشیر به هم کشیده و

تنگه را

به مناقصه ایهود نهادند!

***

آه علی

مشک بیوه زنان را

انبان نان یتیمان را

بارقه های ایمان را

تنها به دوش زخمیت کش

که بطن این قوم

ز گرسنگی گودشینان سرشار است

***

آه علی!

ندیدند

چشم یتیمی در غزه

دل مبارزی در قطیف

گام مجاهدی در منامه

صبر مادری در مارون

زخم آشنایی در حمص

به عشق امامه هاشمی ات

عبای مشکی فاطمی ات

محاسن سپید حیدریت

لاله های امید را

به دشت دردهای بشر کاشته اند

نمی بینند که اینگونه

نعمت حضورت را

شقایق وجودت را

-که بهانه زندگی هاست-

به کفر کشیده اند

***

آه علی!

که هر چه به سر دویده ای

هیچ اشاره ندیده ای

که سالهاست ایستاده ای آماده

و دسته ای اینچنین

 ز طاعتت آزاده!

***

آه علی!

چشم به روشنی جمعه بسته ای

و ما

در خَم یکشنبه های سیاه

 راه خویش گم کرده ایم!

بیا و خضر ما بمان

و ز لنگی همرهان راه مرنج

که تو

امیر قافله ای هستی

که شمشیران خویش را

به کینه محرم شصت و یک

به اشک دیده آب دیده کرده اند!

تو

امیر قافله ای هستی

که سروهای بیداری بشر

سرخی لاله های آزادی

به اشاره انگشت های ابوذرت

چشم بسته اند!

 

سلمان کدیور- " سلیم"

 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۲۲
سلمان کدیور

 

پیرامون مواضع اخیر جناب عسکر اولادی سخن بسیار گفته شده و مقاله بسیار نگاشته شد و حدیث بسیار نقل گشته و حقیر هم قصد ندارم به این حجم تهی مرقومی مضاف کنم امّا در این  باب جای چند سخن خالی است که در آن انبوه ها، جایش خالی است.

اینکه کسی بیاید و بگوید جناب عسکر اولادی نظر خودش را در باب جریان فتنه عنوان کرده و هیچ قصد و منظور خاصی پشت این حرف ها نیست چرا که هر کس آزاد است سخن  بگوید، حرف بسیار ساده انگارانه ای است. به هرحال اقای عسکراولادی سابقه طولانی ای در فعالیت سیاسی – اقتصادی آن هم در سطح کلان داشته اند و قطع یقین هیچ گاه حرف و سخنی را بدون منظور خاص یا نیل به هدفی مشخص به زبان نمی آورند.   

موضع هایی که در مورد صحبت های جناب ع.اولادی از جانب دوستان و منتقدنشان گرفته شد طیف وسیعی از تضادها را در برداشت.

گروهی که خویش را مرید ایشان می دانند یا با او پیوند حزبیت برقرار ساخته اند و به دنبال سرپوش نهادن به سخنان اویند. و نکته مشترک تمام صحبت هایشان برای طاهر ساختن جناب ع.اولادی یک نکته است و آن سوابق انقلابی نامبرده است.

چنین استدلال می کنند که چون آقای ع. اولادی بیست لگد برای انقلاب خورده ، حالا به جایی بر نمی خورد که حضرتش هم لگدی به انقلاب بزند. به هر حال جنابش نوزده تای دیگر طلبکار است. حق به گردن انقلاب دارد، خودش انقلاب کرده خودش هم دوست داره بزند انقلاب را آسفالت کند، به کسی چه؟

حال سابقه همین افراد را درمواضع دیگر سیاسی شان باید رصد کنید. همین جماعت وقتی یک نفر که در جریان مخالفت با خودشان  ولو صد برابر رقیق تر از آقای ع.اولادی خطاب به منافع حزبی شان یا علایق سیاسی شان دهن کجی ای کرده ؛ فوری فتوی خروجش را ازدین صادر کرده اند ولی اینجا چون هم حزب و هم فکر و هم سفر خودشان است فوری می گویند ایشان دارای خدمات شایانی برای انقلاب است و ما این خطای کوچک را به آن خدمات عظمی می بخشیم. جای دوری نمی رویم، موضع اعضای شورای مرکزی حزب موئتلفه را را رصد کنید در سایتشان.

همین جماعت خودشان را کردند عمار ولایت و افتاند به جان مخالفینشان. به یکی لقب فتنه دادند، به یکی ساکتین فتنه اطلاق کردند، به یکی مردودین در فتنه و قص علی هذا. و حالا که این کاسه به سر خودشان شکسته، خدا را هم بنده نیستد. چرا؟ چونکه همان القاب و اوصافی که به دیگران دادند از روی درد انقلاب نبود بلکه برای عقده گشایی و تصویه حساب سیاسی بود.

این جماعت همان زمانش هم اعتقادی به فتنه نداشتند، بلکه فرصتی گیر آورده بودند تا با سوار شدن بر امواجش حاکمیت و قدرت و رانت را از یکی بگیرند، او را حذف کنند و خودشان به صندلی های حکومت پهلو بزنند و حالا که به مقصود رسیده اند، برای بردگی کشاندن رقیب، حاضرند تکه استخوان حرامی هم برای آنان پرت کنند تا از حیات سیاسی ساقط نشوند و تا ابد انها را وامدار خوشان بکنند. وگرنه خود آقای عسکر اولادی در زمان فتنه از این جماعت برائت نجست، امّا هیچکس به او نگفت ساکت فتنه، مردود، بی بصیرت، انحرافی و ... امّا از ساختمان حزب متبوعشان هزاز هزار این اوصاف و القاب به دیگران الصاق شد و صادر گشت.

همین الان که ایشان اینچنین از آبروی خوشان و حزبشان برای آن جریان برانداز خرج می کنند، یکی از این هم پیاله هاشان حاضر نشد که بگوید جناب عسکر خان لطفا بشین سرجایت و به فکر آخرتت باش این آخرعمری. یکی نگفت بی بصیرت، مردود، تجدیدی، حامی فتنه و الخ.  بلکه می گویند به به ببینید رئیس ما چقدر لارج و بصیر و عظیم و کبیر و دلیر است که دایره نظام را تا خود فتنه گشاد کرده است. او داری سوابق انقلابی به اندازه شخص امام بوده است. الله اکبر از هوای نفس ... الله اکبر از وقتی که شیطان یک گناه و رذیله را اینطور آذین می کند برای برخی!  

وقتی که هفت تن از سرکردگان جریان مسئله دار اصلاحات به پاس این تکه استخوان حرامی که جناب عسکر اولادی برایشان پرت کرده، فوری نامه فدایت شوم برایش می نویسند، و توسط این نامه اعلام موجودیت سیاسی و عرض اندام اجتماعی تئوریک می کنند، و به نوعی صاحب مشروعیت از کف رفته می شوند، ابلهانه است که بگوییم آن حرف ها و آن برادری ها، نظر ساده سیاسی بوده است. آقای عسکر اولادی زیرک تر از این حرف هاست.

جریان راست سنتی که در دور اول انتخابات سال 84 با هاشمی رفسنجانی متحد بوند، بعد از به قدرت رسیدن احمدی نژاد توقع داشت که جایگاه محکمی در حاکمیت کسب نماید که احمدی نژاد هم نه تنها قدرت را با آنها تقسیم نکرد بلکه دست به شخم زدن سازمانی آنان زد. و وقتی این سناریو در دولت دهم  به شدت بیشتری پیگیری شد به نحوی که اصولگرایان، دولت را جریانی جدا موسوم به انحرافی نام نهادند تا برای همیشه از او جدا شوند.

برای انتخابات یازدهم امّا اصولگرایان سنتی راه گذشته را تکرار نخواهند کرد. آنها برای تکرار نشدن چنان فاجعه ای در حقشان، حاضر گشته اند تمام مناسبات عقیدتی و شعاری خود را زیر پا بگذارند و با جریانی متحد شوند که عملا دست به براندازی علیه نظام زده است. در حقیقت راست های سنتی حاضرند با لیبرالها و براندازها کنار بیایند امّا دوباره دچار کابوس احمدی نزاد نشوند. چرا که آنان در زمان حیات لیبرالها هم در قدرت سهیم بودند اما در زمان احمدی نژاد پس رانده شدند.

عسکر اولادی با حمایت آشکار و بی بدیل از جریان برانداز، قصد دارد به دو هدف استراتژیک نائل شود که یکی در کوتاه مدت است و دیگری در بلند مدت قابل ترسیم است:

اول اینکه برای انتخابات آینده ریاست جمهوری می توانند روی پتانسیل خفته جریان اصلاحات حساب باز کنند و از آنها برای تجمیع علیه احمدی نژاد بهره کشی کنند. و این بهره کشی یقینا تا سالهای سال ادامه خواهد داشت. به عبارت الاخری آنها را کاسه لیس درگاه خویش بگرداند.

دوم و مهمتر اینکه به اصلاح طلبان بفهماند که حیات مجددشان را از او و موئتلفه کسب کرده اند و این حقی است که به این آسانی از گردن آنها ساقط نخواهد شد. تعریف و تمجید های عسکر اولادی به معنی عبایی است که حتما اصلاح طلبان بی پناه و بی تریبون بین مردم، به آن نیاز دارند تا در ورای این فضای امن رشد و ترمیم را از سربگیرند. و اینچنین است شخصی که پدر جریان راست سنی است، به تدریج تبدیل به پدر چپ افراطی نیز خواهد شد. و این حاصل چیزی نیست جز تجمع پول و ثروت و سرمایه در دست اقلیت. که البته در دراز مدت این هدف قابل تصور است.

من نمیدانم جماعت سیاسیون از چه تعجب کرده اند؟ موضع اقای عسکر اولادی اصلا عجیب و غریب و نامفهوم نبوده و نیست. ایشان طبق شاکلشان عمل کرده اند. اصالت کار سیاسی این است. و برای اینکه این خدعه و نیرنگ کثیف به بار بنشیند و این نطفه نامشروع بسته شود نیاز به افراد متعصب و بادمجان قاب چی ای است که اذهان را با سوابق نه چندان انقلابی جناب عسکر اولادی سرگرم کنند و به بهانه وحدت دوره اش کنند.

به شمایی که اینچنین توجیح می کنید کثافت بازی برخی را، به شمایی که اینچنین خوک کثیف ثروت و قدرت را با زمزم دین طاهر می کنید می گویم که اگردین ندارید، لااقل آزاده باشید. به خاطر اسلام با عزیزانتان درگیر شوید، فارغ ازمحبت ها و علایق سازمانیتان حرف بزنید، از اسلام و انقلاب، علیه اسلام و انقلاب مایه نگذارید. آزاده فکر کنید و تحلیل کنید، فهم این شامورتی بازی ها چندا سخت نیست.  

نامه سران جریان اصلاحات به آقای عسکر اولادی در حقیقت عقدنامه ای بود که طی  آن جریان لیبرال منحرف را به زوجیت جریان راست، به نمایندگی موئتلفه درآورد. پیوندی پنهان و پشت پرده که پس از سالها اینچنین عمومی و متجلی گشته و با این عقد نامه به رسمیت شناخته می شود.   

این یک آغاز و یک تحول در روند سیاسی کشور است و قطعا ازحاصل این پیوند، نسلی مرکب که دارای دیالکتیک ایدئولوژیک  و شمشیری دو لب خواهد بود، متولد خواهند شد که در جریان سازی برای آینده انقلاب بسیار مهم خواهند بود. این یک زایش سیاسی بود که بیش از سی سال، برخی جریان ها آبستنش بودند نه یک اظهار نظر سیاسی ساده.   

 

-----------------------------------------------------------------------------

سپس نوشت:

برای روشن شندن بحث بخوانید گربه سگ بازی در سیاست

 

۳۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۱۵:۲۷
سلمان کدیور

از: جنبش عدالتخواه دانشجویی
به: ریاست محترم دادگاه ویژه روحانیت

سلام علیکم


همانطور که می دانید قریب به چهار ماه از زندانی شدن علیرضا جهانشاهی(معروف به طلبه سیرجانی) و همراه جوانشان می گذرد و هنوز هیچ خبر موثقی در مورد ایشان منتشر نشده است. این وضع نگران کننده در حالی است که در این مدت بسیار طولانی، نامبرده بدون هیچ تفهیم اتهام و یا محکومیتی در اوین محبوس بوده اند. به راستی باید از دستگاه قضا که طبق قانون اساسی مجری عدالت در سطح جامعه است و از سوی دیگر باید ملجأ و پناه ضعیفان و ستمدیدگان باشد، از چنین اجحاف بزرگی پرسید که طبق کدام بند از قانون و شرع و به چه اتهام نامعلوم و نامفهومی چنین اقدامی صورت پذیرفته است.

طبق کدام اصول فقهی و کدام مبنای اجرای عدالت می توانید شخصی را بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد دستگیر کرده و قریب به سه ماه او را از دیدار خانواده اش محروم کنید، بدون اینکه هیچ خبری از او منتشر نمایید؟

آیا مرخصی های پزشکی، حق استفاده از وکیل مخصوص، ارتباط با جامعه و دیدار با خانواده و سرکشی به آنان حق گروه خاصی از افراد هست ولی حق مظلومان و بی پناهان نیست؟

آیا اسلام آمده است تا حقوق از دست رفته آنان را بازگرداند یا رنج مستضعفین را مرهم بگذارد؟

جنبش عدالتخواه دانشجویی مدت هاست که به انحاء گوناگون با برخی گروه ها، افراد، شخصیت ها پیرامون حساس نمودن آنان به این واقعه تلاش نموده است و سعی نموده این درد بزرگ را درفضایی آرام و بدون تنش پیگیری نماید امّا آنچه این روزها می بینیم و می شنویم حاکی از این است که برخی نهادها و جریان ها، مشغول تسویه حساب سازمانی با طلبه ای هستند که هنوز اتهام و جرمش معلوم و مشخص نیست.

اتحادیه جنبش عدالتخواه دانشجویی بنا بر رسالتی که بر دوش دارد و وظیفه ای که پیرامون دادخواهی از مظلومین بر عهده گرفته است به این وسیله از شما به طور جدی مطالبات زیر را بیان می کند:

۱- هر چه سریعتر جامعه و اذهان مشوش شده مردم  را پیرامون این قضیه روشن کنید و اطلاعات موثقی از حال آقای جهانشاهی منتشر نمایید.

۲ – قوه قضائیه باید به این پرسش مهم و امر نگران کننده پاسخ دهد که چرا شخصی را در عین بی عدالتی و مخالفت با قانون و شرع در حبس نگاه می دارد بدون اینکه دادگاهی برای او تشکیل دهد.

۳- چرا از خانواده ایشان حق ملاقات را سلب نموده اید؟

در پایان جنبش عدالتخواه دانشجویی از شما درخواست ملاقات اعضای شورای مرکزی این اتحادیه دانشجویی با علیرضا جهانشاهی و همراه شان را دارد تا به این وسیله از سلامت روحی و جسمانی نامبرده مطلع و از چگونگی و چرایی وضعی که به آن دچار هستند، اطلاعات موثق به دست آورده و در اختیار مومنین به اسلام و انقلاب بگذارند.

 به امید ظهور عدالت گستر گیتی

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۱ ، ۱۳:۲۵
سلمان کدیور
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۱ ، ۱۹:۱۹
سلمان کدیور

گاهی دوست دارم هر چه فریاد است به جای آمریکای جهان خوار و اسرائیل غاصب، بر سر برخی از خدا بی خبران ریش آنکار شدهئ تسبیح گردان بکشم. بر سر کسانی که شکم های برجسته شان، آدم را یاد گنبد سترگ کاخ سفید می اندازد.

گاهی می گوییم تبعیض را از میان مردمان جامعه بردارید. گاهی فریاد می زنیم شکاف طبقاتی را میان دهک های بالا و پایین پر کنید. امّا چه خونی باید بگرییم و چه ناله ای برکشیم که این تبعیض را باید میان خانواده شهدا که چشم و چراغ این ملّتد، با چشم ببینیم.

گوش فلک را کرد کرده اید از بس برای سردارها کنگره گرفته اید. کنگره سردار فلان، و بزرگداشت سردار بهمان. چرا آن جوان چوان دهاتی بی سوادی که نه فرمانده دسته بود، نه فرمانده گردان و لشکر، نمی تواند سردار شهید باشد؟ چرا او و خانواده اش باید در حاشیه و کناری پرت شوند  و در فقر و فلاکت سر کند و در سال یک نفر از مسئولین  از او و حالش سراغی نگیرد، چرا که او از خانواده سربازهاست نه سردارها!

 چرا برخی از خانواده ها که لقب سردار را یدک می کشند باید از انواع تسهیلات( که حقشان است) برخوردار شوند امّا عده ای که این لقب را از شما دریافت نکرده اند باید از امکاناتی که حقشان است محروم بمانند؟ اصلا چه کسی این القاب را به این ستارگان عطا کرده است؟ مردانی که برای خودشان هیچ شأن و منزلتی قائل نمی شدند را به چه مجوزی برایشان شأن و منزلت خاکی می بندید؟

شما چه مقام و منصبی دارید و بنا به کدام جایگاه شرعی و عرفی به یکی لقب سردار می دهید و به یکی سرباز و سپس بنا به این القاب میان آنها دست به طبقه سازی بی مصرف می زنید؟ یکی را تا خرخره غرق امکانات می کنید و یکی را وقتی به شما مراجعه می کند برایش تره هم خورد نمی کنید، چرا که از خانواده سردار ها نیست و به این جرم  باید به دارد شما و منطق شما آویخته شود!

" کنگره سرداران و شهدای فلان جا " . این حرف  بی ربط «و» را چه کسی خلق کرده و در این جمله کاشته؟  شهدا سردار نبوده اند یا سردارها شهید؟ و از کی تا به حال در منطق اسلام سردارن و سربازان جدایند؟ که رهبر این مملکت خودش را سرباز و فدایی اسلام می داند.

 راحت بگوید هشت سال دفاع سرداران. هشت سال مجاهدت سرداران، انقلاب سرداران، جنگ سردارن، حکومت سرداران. نه جنگ مستضعفین و پابرهنگان و گمنامان!

چرا سرمایه های هنگفت شما برای ثبت میراث جنگ، فقط محدود به فرماندهان و سردارهایی است که خودتان تراشیده اید؟ آن خیاط شهید، آن بزاز شهید، آن سوفور شهید، آن دست فروش شهید، آن راننده تاکسی شهید، آن چوپان و کشاورز شهید،  خاطره و میراث برای انقلاب ندارد که برایشان کتاب بنویسید و انتشار دهید؟ مگر جنگ ما جنگ سردار ها بود؟ جنگ درجه دارها و  ارتشبدان و امیران بود؟ جنگ سرلشکران و تیمساران بود؟

مگر این شهدا برای رفع تبعیض و شکاف طبقاتی و مبارزه با فساد جان ندادند؟ پس چرا به اسم و رسم آنان دست به شکاف سازی و تبعیض جایگاهی و رتبه ای می زنید؟

شب وقتی به دیدار خانواده یکی از این سربازها، این بیچاره ها این پای داره ( نه سردارها)  رفتم کم مانده بود از وضع اسفبارشان خون بگریم و بر خودم که نام عدالتخواه را یدک می کشم هزار نفرین روانه کنم. این همه کوتاهی در حق اینان چرا؟ اینانی که این کشور هر چه دارد از آنان است. اگر برخی روی صندلی هاشان لم می دهد،  یا منی که اینچنین فریاد جگر سوز می کشم، از خون زجر و مشقت های آنان است که در این جایگاهیم پس این همه غفلت چرا؟

جنابان عدالتخواه، آقای بسیج دانشجویی، آقای انجمن اسلامی و بردار جامعه اسلامی! در کدام خواب خرگوشی خوابید که کنار گوشتان خانواده شهدا را نادیده می گیرند و میانشان با تبعیض رفتار می کنند. برج ها را رها کنید و به داد این مستضعفین برسید. داد و ستد با کاندیدهای انتخابات را رها کنید و به داد این پابرهنگان برسید، حزب بازی و سیاسی کاری را تمام کنید و به فریاد این سیلی خورده ها برسید. حقوقشان را از مسئولین مطالبه کنید.

 

-----------------------------------------------------------

تمام نوشت:

الهی !... فقط شهادت و دیگر هیچ.

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۲۳:۱۱
سلمان کدیور

 

گزارش ها حاکی از آن بود که وقتی  جناب دادستانی به جناب رئیس جمهوری نامه ای زده  و از ایشان خواسته بودند اسامی 300 نفری که 60  درصد پول ملّت عزیز را بالا کشیده اند را به  این قوه قوی قوت اعلام بنمایند، جناب دکتر هم از این پیشنهاد کلی خوشحال شده بودند در حد تیم ملی. علت این خوشحالی هم این بوده که این اسامی حدود هفت سال بود در جیب ایشان سنگینی می کرده و حالافرصت خوبی پیش آمد کرده بود برای جیب تکانی.

این بحران ( اشغال جیب رئیس جمهور ) گاها باعث شده بود ایشان نتوانند برخی مسائل کشور،  از ورود علوفه دام، مرغ برزیلی خام، گوسفند پاکستانی، گوجه لهستانی گرفته تا قیمت ارز، مافیای ماشین ، لاستیک بولدزر و مهمتر از همه،  مدیریت جهانی را حل بنمایند.  

علی الاظاهر وقتی رئیس جمهور سراغ جیبشان می روند متوجه می شوند جیبشان به طرز مشکوکی پاره گشته و تمام 300 نفر به طرز شنیعی روی زمین ریخته اند و هیچ نشانی ازشان نیست.

برخی از دوستان جمهوری  تمام مسیر رفت آمد جناب دکتر را گشتند، حتی داخل جوب شهرداری، سطل زباله استانداری، میدان های تره باری، بنزهای سواری و الخ، اما هیچ اثری یافت نشد.

 شواهد و قرائن می گویند که در اثر تهدید جناب داد ستان ولوله ای در میان آن 300 نفر افتاده و باعث شده اثرات کیهانی آنان بر جیب مبارک رسیده و تار پودش را شل بنماید. و الله اعلم!

البته  رئیس جمهور هم با این مسئله به طور جدی برخورد کرد و در یک برنامه زنده تلوزیونی گفتند: « اینکه جیبی پاره می شود ناگهانی نیست. دست هایی در کار است. انها می خواهند شیرینی کام ملّت را بگیرند. دشمنان می خواهند با اخلال در بازار پارچه، مرغوبیت آن را پایین بیاورند و هی دائم از جیب مردم گرفته تا لباسشان جرواجر شود. تمام بازار پارچه از پشمی ؛ ‌اطلس های یشمی همه در دست 3 نفر است که اسم این سه نفر در جیب کاپشنم نهاده ام و به موقع به مردم عزیز اعلام می کنم . زهی خیال باطل که همه اسم ها در جیب شلوارم باشد. »

اینها را گفتم که به مردم عزیز بگویم که خبر خوبی در راه است. مثل اینکه امروز دادستانی نامه ای زده و از جناب دکتر خواسته اسامی آن سه نفری که بازار پشم و یشم  را قبضه کرده اند را به این قوه قوی قوت اعلام نماید و علی اظاهر دکتر هم بسیار خوشحال شده و استقبال کرده از این نامه در حد المپیک.

با تشکر دکتر قدرت ضعیف زاده

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۱ ، ۱۴:۰۶
سلمان کدیور

شب بلندی بود

 

شب بلندی بود

من خودم دیدم

پیرزن کوچه نشین

چند «هاع» اضافی

برای قندیل دستش

دست و پا می کرد!

و در حوالی خانه ما

سقف خانه همسایه

که از لاستیک بنز حاجی هاست

تا سحر می لرزید

و کودکان نابالغش تا صبح

جای آجیل

ناخن نوبرشان را  تف کردند!

 

***

 

شب بلندی بود

دفتر دختری معصوم

در یاد چراغ نفتی بی رحم

خواب سوختن می دید

تا حاج بابای شهر

سیر بخسبد

بی آنکه " سیران " را

سیر دریابد!

 

***

 

شب بلندی بود

پیرفکر کابینه

در میان تشریفات جمهوری

به دیار اسفندیار می رفت

تا پایه های مکتب را

در تاریکی یلدا کارند!

 

***

 

شب بلندی بود

مهدی ا

که شعله شومینه اش

ز نفت " توتال " جان داشت

جگرها را می سوخت

و در خواب خُوشش

ملک وثیقه را گز می کرد

و برای داروغه

خواب پسته صادراتی می دید!

 

***

 

شب بلندی بود

طلبه ای پر درد

میان قفس های تشویش

برچسب های کذبش را

روی سلول های تنش حک می کرد

تا قوه غذائیه قومی

در تن چکّشان بی احساس

تا ابد مستدام باشد!

و شأن روحانیت

پر بار

میان حجره ها خوابد!

 

 

سلمان کدیور – " سلیم"

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۱ ، ۰۰:۰۱
سلمان کدیور

به خدا قسم که اگر  برای این عکس همین جا و همین لحظه به جای این بغض سنگی، دق کنم و درجا جان بدهم سزاورار سرزنش نیستم.

خدایا تا کی مرا سرپا می بینی؟ و چرا مرا این همه ضعیف می پسندی؟ چطور زندگی کنم، نفس بکشم و ببینم چکمه های کثیف سعودی ناموس مرا،  دختران فاطمه (س) را ...!

خدایا به چشم های این زن که نگاه می کنم و به وحشتی که در آن نهفته است خیره می شوم، آتشی چنان سراپای مرا می گیرد و سوزی در خرمن جگرم می افتد که به تو سوگند برای مرگ عالمی کافی ایست. پس چرا من زنده ام؟ چرا من نفس می کشم؟ مرا برای کدام روز مبادا نگه داشته ای؟ این خشمی که در ون مرا به هم ریخته و قلبم را به دردی عمیق کشانده، تا کی فقط دشمن جان خودم باشد؟

این عکس مرا یاد این شعرم انداخت. با من بخوانید، با من بگریید.

 

 

 

 شیعیان !

خیابان های منامه

فریاد می زند !

و مُغیره

در کوچه های بنی هاشم

با زره پوش های سعودی

قدم می زند!

...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۱۸:۲۸
سلمان کدیور

کاش می دانستم با مس وجود من چه کرده ای خمینی!. روزگاری که از این بچه تر بودم، اوایل روزهای دانشجوییم را می گویم، با خودم می گفتم این شور و حرارت انقلابی مقتضای سن و سالم است و وقتی کمی عاقلتر! شدم شاید به این روزهایم نیشخند بزنم.

بی دلیل هم نبود فکرم. می دیدم کسانی را که در زمان دانشجویشان پتانسیل  جریانات انقلابی بودند و بعد از اتمام درس و ورود به زندگی، دست از آن فضا برداشتند و  رویه ای محافظه کار را متناسب با زندگی شان پیش گرفتند. با خودم می گفتم « تو که از اینها انقلابی تر نیستی، روزی تو هم مثل آتشفشان خاموشی خواهد شد که سالها از آخرین فورانش گذشه، سرد و خاموش به گوشه ای شب می نشینی خاطراتت را برای زن و بچه ات تعریف می کنی، در حالی که تخمه ژاپنی می شکنی»

آه خمینی ... من هنوز تو را نشناخته ام!

من نفهمیدم که آن روز که در رگ و پی من رسوخ می کردی، آرام آرام و زمزمه گون در گوشم پیام حج می خواندی و من اشک می ریختم، منشور روحانیت می خواندی و من غصه دار می شم، خطبه منی تفسیر می کردی و من فریاد می کشیدم، داری کم کم پیامبرم می شوی. تنم گرم بود و نمی فهمیدم   تو داری می شوی خون در رگ و  استخوان اعضایم.  داری می شوی صدو بیست و چهار هزار و یکمین پیامبر دلم.

حالا هر چه می گذرد این آتشفشان خروشان نه تنها رو به خاموشی نرفته، بلکه روز به روز بر آتش درونش افزوده تر می شود.

گاه کسی در درونم نهیب می زند که « تا کی این روش و این مدل؟ نمی خواهی زندگی کنی؟ نمی خواهی  زندگی و ...» مدت اندکی راضی می شوم که سرپوش بگذارم بر دلم و چشمم را بر تو ببندم اما مگر می شود؟

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند        فرزند و عیال و خانمان را چه کند ؟

خمینی!

زندگی نمی خواهم .... قدرت نمی خواهم ....  مکنت نمی خواهم ....خجالت هم می کشم شهادت بخواهم .... خودت میدانی چرا، یک بار که  خواستم از خجالت سرخم کردی ....  فقط بدان اینجا از قفس هم برایم تنگ تر است.

بگو تکلیف من چیست؟

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۱ ، ۲۰:۲۱
سلمان کدیور

 

به دنبال حادثه آتش‌سوزی در مدرسه دخترانه در شین آباد پیرانشهر و فوت سیران یگانه، یکی از دانش آموزان آسیب دیده در حادثه آتش سوزی، جنبش عدالتخواه دانشجویی یک عدد بخاری نفتی به حمیدرضا حاجی بابایی، وزیر آموزش و پرورش اهدا خواهند نمود.

جنبش عدالتخواه دانشجویی در اعتراض به این واقعه که ناشی از بی‌عدالتی در بهره‌مندی از امکانات آموزشی است، به حمیدرضا حاجی بابایی، وزیر آموزش و پرورش توصیه می کند که اتاق کار خود را با بخاری نفتی گرم کند.

صبح سه شنبه ۲۱ آذرماه ۹۱، تعدادی از اعضای شورای مرکزی جنبش عدالتخواه دانشجویی مقابل ساختمان وزارت آموزش و پرورش حضور خواهند یافت و یک عدد بخاری نفتی به وزیر آموزش و پرورش اهدا خواهند نمود تا وزیر محترم از این به بعد طعم کمبود امکانات در مناطق محروم را بهتر بچشد.

همچنین در این برنامه، نامه ای در اعترض به تبعیض و بی عدالتی آموزشی و کمبود امکانات در مناطق محروم قرائت خواهند کرد.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۱۸:۲۰
سلمان کدیور